آناهیتا

هندونه

من توی 2 سال و سه ماهگی آناهیتا رو از شیر گرفتم. بدین ترتیب که ار 2 سالگی هی وعده های شیر رو کم و کمتر کردم و به واسطه سر کار رفتنم شیرم هم دیگه خیلی کم شده بود و تقریباً بعد از 26 ماهگی تقریباً شیر نداشتم. یعنی اگه آناهیتا به من می چسبید فقط بخاطر نیاز روحیش بود وگرنه شیر گاو رو با لیوان بهش می دادم. از طرفی آناهیتا در تست هندونه تقرباً از یکسالگی مهارت خاصی داشت. مثلاً هر وقت به میوه فروشی می رفتیم فوری می دوید طرف هندونه ها وهمچین می زد که همه از خنده قش می کردن. خلاصه توی یکی از روزای آخر شیرخوارگیش یه روزکه الکی داشت  می می خورد، منم با کمال اعتماد به نفس پرسیدم: خوب آناهیتا می می شیر داره؟؟؟  اونم با کمال اعتماد به نفس...
8 تير 1393

خورشیدکم بتاب تا روشن ترین باشم

آسمان را مگر توان دوری از خورشید هست که مرا توان دوری از تو باشد. روزها را بدون عطر حضورت و بدون لبخند پر مهرت و بدون بوسه های اعجاز گرت تاب نتوانم که تیر ماه به این گرمی در نبود تو سرد است. سرد و تر سناک . چنان سرد که به خود می لرزم. برای اینکه کنارم باشی و پرم کنی از خودت و از وجود نابت ، کنارت می مانم ... باشد بگذار همه بگویند دیوانه ام... اینجا کنار تو همه را همه چیز را به خنده می گیریم و می خندیم و می خندیم و می خندیم و از گرمای وجود هم و خنکای هوای خانه لذت می بریم... بگذار تمام دنیا حتی خود تو بعدها بگویی که من دیوانه ام... آری یه مادر دیوانه... پی نوشت: از 7 اردیبهشت دیگه سر کار نرفتم و موندم خونه پیش تو تمام ابراز احساسات و عر...
8 تير 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آناهیتا می باشد